سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانلود

89/4/26
4:47 عصر

صبح بی غروب

بدست لحظه ها در دسته غروب


89/4/22
4:43 عصر

مناظره مجنون با خدا

بدست لحظه ها در دسته لیلی و مجنون

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچة لیلی نشست

سجده‌ای زد، سجده بر درگاه او

پر زلیلی شد دل پر آه او

عشق لیلی مست مستش کرده بود

فارغ از هر بود و هستش کرده بود

لحظه ای از دل ستانش یاد کرد

زد به سیم آخر و فریاد کرد

گفت یارب از چه خوارم کرده‌ای؟

بهر یک لیلی به دارم کرده‌ای؟

جام لیلی را به دستم داده‌ای

اندر این بازی شکستم داده‌ای

گشته‌ام افسانه افسونم مکن

من که مجنونم، تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلی تو من نیستم

گفت ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پنهان و پیدایت منم

سالها با جور لیلی ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلی در دلت انداختم

خود شدم مجنون و با غم ساختم

کردمت آوارة صحرا نشد

گفتم آدم می‌شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا بر نیامد بر لبت

سالها او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم شبی می‌خوانیم

در حد لیلای خود میدانیم

این لیلایی که خوارت کرده بود

درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلی کشتة راهت کنم


89/4/14
11:54 صبح

دلسروده

بدست لحظه ها در دسته دوستی

آسمان زمین را می‌بیند اما...

باران بهانه‌ایست تا آسمان زمین را ببوسد.

 گونه و چشم در کنار یکدیگرند...

و اشک وسیله‌ایست تا گونه، گرمای محبت چشم را حس کند.

 و آنگاه که اشک نیست تا وسیله شود لبخند است که بهانه می‌شود برای نزدیک شدن گونه به چشم.

 ما انسانها همدیگر را می‌بینیم و در کنار هم هستیم...

 یافتن بهانه ها و وسیله ها رازیست، که دیدن و در کنار هم بودن را با احساسات زیبا، زیباتر می‌کند تا به یکدیگر نزدیکتر شویم.

 

سروده شده در تاریخ13/4/89 توسط خودم


89/4/13
12:34 عصر

هق هق

بدست لحظه ها در دسته باش تا...


89/4/11
5:49 عصر

تا کی؟

بدست لحظه ها در دسته تا کی؟

تو ای غافل ز یزدان رفتن راه خطا تا کی؟

فرار از بندگی سرپیچی از امر خدا تاکی؟

صفات نیک انسانی نهادن زیر پا تا کی؟

فسون و مردم آزاری و تذویر و ریا تا کی؟

ستم بر زیر دستان اندر این دار فنا تا کی؟

خیانت در امانت بهر ما مخلوق عادت شد

توانگر گشتن همسایه ها بخل و حسادت شد

تجاوز بر حریم دوستان نامش عبادت شد

همین کردار نا معقول ما ختم سعادت شد

به راه و رسم انسانی نبودن آشنا تا کی؟

چه طرفی بستی از دنیا که بستی سخت بر آن دل

چه نیکی کرده ای سازد گناهان تورا باطل

نگشت است دانه ای از خرمن عمر گران حاصل

نما اندیشه ای بر عاقبت ای از خدا غافل

به پای خویش رفتن جانب دام بلا تا کی؟


89/4/10
7:46 صبح

سازام شکسته

بدست لحظه ها در دسته تنهایی، بی کسی


89/4/9
10:54 صبح

وای از دست تو...

بدست لحظه ها در دسته زمونه


89/4/7
12:0 عصر

مسافر

بدست لحظه ها در دسته مسافر

روی قبرم بنویسید مسافر بوده است

بنویسید که یک مرغ مهاجر بوده است

بنویسید زمین کوچه ی سرگردانیست

او در این معبر پرحادثه عابر بوده است

صفت شاعر اگر همدلی و همدردیست

در رثایم بنویسد که شاعر بوده است

بنویسید اگر شعری ازاومانده بجای

مردی از طایفه ی شعر معاصر بوده است

مدح گویی و ثنا خوانی اگر دین داریست

بنویسید در این مرحله کافر بوده است

غزل هجرت من را همه جا بنویسید

روی قبرم بنویسیدمهاجر بوده است


89/4/2
4:22 عصر

سیر شدم

بدست لحظه ها در دسته جوانی


89/3/30
11:28 عصر

...

بدست لحظه ها در دسته


اینقدر خودمونی حسابت کردم دم رو خودت مطلبتو برداشتم. 


مــــــــــــادر...؟!


   1   2   3      >